حالت شب

شیعه شناسی


شیعه شناسی

برای ثبت نام اینجا را کلیک نمایید

خرید و سفارش کتاب آموزش شیعه شناسی

خرید و دانلود کتاب آموزش شیعه شناسی

کاربرد لغوی «شیعه» و «تشیّع»
ارباب لغت برای واژه «شیعه» معانی همسویی همچون فرقه، حزب، گروه، امّت، پیروان، یاران، هواداران، همراهان، همکاران، دوستان، اشاعه ‏دهندگان و تقویت کنندگان یاد کرده‏ اند. این واژه اگرچه خود مفرد است و جمع آن «شیع» و «اشیاع» است، اما بر تثنیه و جمع و مفرد و مذکر نیز کاربرد یکسانی دارد.(1)
1- گردآوری این معانی را نک. در: زبیدی، تاج العروس، ج 5، ص 405 ـ 407 / ابن منظور، لسان العرب، ذیل واژه «شیعه». و نیز نک: محمّد جاودان، «مدخل شیعه»، مجله هفت آسمان، ش 15، ص 269 / ابو حاتم رازی (م 322) در کتاب الزینه فی الکلمات الاسلامیه العربیه، معانی لغوی این واژه را چنین بیان می‏کند: شیعه در لغت، به معنای دسته و گروه است. خداوند ـ عزّوجل ـ در قرآن می‏فرماید: «انّ الّذین فرّقوا دینهم و کانوا شیعا» (انعام: 159)؛ کسانی که دینشان را پاره پاره کردند و گروه گروه شدند. ابوعبیده در تفسیر این آیه گفته است: یعنی به فرقه‏ها و احزاب تبدیل شدند. «کلُّ حزبٍ بما لَدیهم فرحونَ» (مؤمنون: 53)؛ هر گروهی به آنچه دارند دل‏خوش‏اند. «هر حزبی» یعنی: هر شیعه و فرقه‏ای. اگر خبری در میان مردم پخش و پراکنده شود، می‏گویند: شاع الخبرُ فِی الناس.
بعضی گفته ‏اند: شیعه یعنی: امّت. مجاهد در تفسیر آیه «مِن کلِّ شیعةٍ» (مریم: 69) گفته است: یعنی از هر امّتی. هنگامی که گفته می‏شود: آن شخص از شیعیان فلانی است، یعنی همراه او راه می‏رود. بعضی نیز گفته‏اند: «شیعة فلان» یعنی فرقه‏ای که پیرو فلانی است. کسائی گفته است: «تشایع» به معنای تعاون است و «شیعه» در آیه «مِن کلِّ شیعةٍ»، به معنای هر یک از متشایعان و کمک کنندگان و «تشایعوا» به معنای «تعاونوا» است. ابوعبیده گفته است: از همین باب است که به مرد شجاع می‏گویند: «مشیّع».
گاهی نیز «تشیّع» به معنای پراکنده کردن است و از همین باب است معنای این حدیث که از ابن مسعود یا از سعد پرسیدند :چه چیز تو را از چنین و چنان کاری باز می‏دارد؟ پاسخ داد: من ناخوش دارم که پیش رسول خدا بیایم و او به من بگوید: «شیّعتَ بین امّتی»؛ امت من را پراکنده کردی. «شیعا» در آیه «کانوا شیعا» هم از همین قبیل و به معنای «فرقا» می‏باشد. به گفته وی، این فرموده خدا: «ثمَّ لننزعنَّ مِن کلِّ شیعةٍ» یعنی: از تمام کسانی که همراهی و کمک کرده‏اند؛ زیرا «متشایع» یعنی یاور و کمک کار...
ابو عبیده درباره آیه «شیع الاوّلین» (حجر: 10) گفته است: «شیع» به معنای امّت‏های پیشین و مفرد آن «شیعه» است. دوستان نیز «شیَع» هستند. وی درباره آیه «و جَعَل اَهلَها شیعا»(قصص: 4) گفته: شیع یعنی: فرقه‏ ها. شیعه علی را از آن‏رو به این نام خوانده‏اند که آنان فرقه ‏ای بودند که از او پی‏روی و آن حضرت را کمک کردند. نیز گفته‏اند: به یاران علی، «شیعه» و به یاران معاویه، «احزاب» می‏گفتند.
بنابراین، واژه «شیعه» به دو صورت معرفه و نکره به کار می‏رود. می‏گویند: "هؤلاء الشیعة" هر گاه مراد، شیعه علی و گروه معروف به تشیّع باشد. اگر شخصی خاص از مردم منظور باشد، می‏گویند: هؤلاء شیعة فلان که با اضافه، معرفه می‏گردد. (ابوحاتم رازی، الزینه فی الکلمات الاسلامیه العربیه، بخش سوم، تصحیح عبداللّه سلوم سامرائی، چاپ شده به همراه کتاب الغلو والفرق الغالیه فی الحضارة الاسلامیه و نیز نک: ترجمه این اثر با عنوان گرایش‏ها و مذاهب اسلامی در سه قرن نخست هجری، ص 260 ـ 261).
واژه «تشیّع» نیز از این ریشه و مصدر باب تفعّل و از نظر لغوی، به معنای یاری کردن و پیروی نمودن جماعتی از یک شخص خاص است. به هر تقدیر، محور واژه «شیعه» و «تشیّع» گرد معانی نزدیک به هم همچون پی‏روی، یاوری، هم‏رأیی، دوستی و اجتماع بر امری خاص می‏باشد. البته شیخ مفید با استناد به آیه «فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّه»(قصص: 15) و با توجه به مقابله واژه «شیعه» و «عدو»، قید «پی‏روی خالصانه» را در مفهوم شیعه گنجانده است.( شیخ مفید، اوائل المقالات، تهران، دانشگاه تهران، 1413، ص 1.) در مقابل، ابن قیّم الجوزیه، از عالمان ضد شیعی، بر آن است که در کاربردهای قرآنی، از این واژه و مترادف‏های آن غالبا معانی ناپسند اراده شده است؛ چراکه در این واژه، مفهوم «شیاع» و «اشاعه»، که ضد ائتلاف و اجتماع است، نهفته و بدین منظور، کاربرد آن ویژه فرقه ‏های گم‏راه و اختلاف ‏افکن می‏باشد.( ناصر بن عبدالله بن علی قفاری، اصول مذهب الشیعه، ج 1، ص 34 به نقل از: ابی عبدالله محمد بن ابی بکر الدمشقی، بدائع الفوائد، ج 1، ص 155.)
کاربرد تاریخی «شیعه»
این واژه اگرچه در احادیث و محاورات صدر نخست در معنای مطلق پیروان و طرفداران شخص خاص به کار می‏رفت و از این نظر، به کارگیری کلماتی همچون «شیعه علی»، «شیعه عثمان»، «شیعه معاویه» و «شیعه آل‏سفیان» مصطلح بود(به عنوان نمونه، نک: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 197 / دینوری، الاخبار الطوال، ص 194 ـ 196 / مسلم بن حجّاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج 2، ص 168 و 170، باب «جامع صلاة اللیل و من نام عنه او مرض» / ابن ابی عاصم، کتاب السنه، ج 2، ص 454 / ابن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 5، ص 53 ـ 54 / سامی النشار، نشأة الفکر الفلسفی، ج 2، ص 35 ـ 36.) و بنا بر نقل ابوحاتم و مفید، تنها با اضافه کردن الف و لام بدان، برای پیروان امام علی علیه‏السلام و «شیعه» به معنای اصطلاحی آن به کار می‏رفت،( ابوحاتم رازی، پیشین، ص 261 / شیخ مفید، پیشین، ص 2.) با این حال، پیامد کثرت و غلبه استعمال این واژه در گذر زمان، برای دسته‏ای از مسلمانان موجب شد که کاربرد آن بدون قرینه‏ای خاص و کاربرد بدون الف و لام نیز ویژه پیروان امام علی علیه‏السلام و معتقدان به مکتب اهل بیت علیهم‏السلام و در مقابل اهل سنّت اصطلاحی قرار گیرد. بعید نمی‏ نماید که برخی از احادیث مدح‏آمیز پیامبر صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏آله درباره یاران و همراهان امام علی علیه‏السلام و تصریح آن حضرت به واژه و اصطلاح «شیعه علی» چنین تأثیری بر جای گذاشته باشد. از این‏رو، ملاحظه می‏کنیم تلاش جهتمند مخالفان تفکر شیعی در نفی و انکار این واژه برای شیعه اصطلاحی، به بهانه عدم پی‏روی واقعی آنان از اهل بیت علیهم‏السلام و گاهی نیز با دست و پاکردن احادیث ساختگی علیه آنان و معرفی صاحبان این مکتب با لقب قدح‏آمیز «رافضی» به جای شیعی،( نک: ابن تیمیه، منهاج السّنّه: تحقیق محمد رشاد سالم، ج 1، ص 7 ـ 8 و ج 4، ص 137 / احسان الهی ظهیر، الشیعه و اهل البیت، لاهور، اداره ترجمان السنه، 1415، ص 52 / ناصر بن عبدالله بن علی قفاری، پیشین، ج 1، ص 31 ـ 32 و 53 ـ 56.) هیچ تأثیر مورد توجهی به جای نگذاشته است. گزارش دیدگاه‏های مختلف در تعریف اصطلاح «شیعه» نیز این مطلب را روشن‏تر خواهد کرد.
به هر حال، پژوهشگران در اینکه این اصطلاح با گذشت زمان بر دیگر کاربردهای لغوی آن غالب شد و نام عمومی پیروان و شیعیان امام علی علیه‏السلام قرار گرفت، اختلاف چندانی ندارند. اما هیچ‏یک از آن‏ها تصویر روشنی از زمان ظهور و بروز این اصطلاح برای این دسته ارائه نکرده‏اند. برخی با صرف‏نظر از کاربرد این واژه در سخنان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای پیروان حضرت علی علیه‏السلام ، گزارش منسوب به ابی مخنف را، که امام حسن بن علی علیه‏السلام به اهالی کوفه نوشته و آنان را شیعیان خطاب کرده، قدیمی‏ترین روایتی دانسته‏اند که در آن سخن از «شیعه» به معنای پیروان و یاران علی علیه‏السلام و اهل بیتش علیهم‏السلام آمده است.( عبدالله فیّاض، تاریخ الشیعة الامامیه، ترجمه حسین زرین‏فام، ص 31.) برخی نیز نامه شیعیان کوفه در تسلیت شهادت امام حسن علیه‏السلام به برادرش امام حسین علیه‏السلام را به عنوان قدیمی‏ترین سند یاد کرده ‏اند.( رسول جعفریان، تاریخ تشیّع در ایران، قم، انصاریان، 1380، ج 1، ص 19.)
البته این ابهام و دشواری در جست‏وجوهای تاریخی به معنای نادیده گرفتن روایات چندی که در آن‏ها از زبان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سخن از حضرت علی علیه‏السلام و شیعه وی به میان آمده، نیست.( برخی از این روایات را نک در: جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور، بیروت، دارالفکر، ج 6، ص 589. گردآوری تعابیر گوناگون از این احادیث را نک. در: علیرضا برازش، المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار، ج 7، واژه «شیعه» و «شیعتک».) توجه به این روایات در جای خود به پژوهش‏های شیعه‏شناسی روشنایی بیشتری می‏دهد، اما نمی‏توان با عنایت به چنین احادیثی از وجود گروهی منسجم و عقیدتی با عنوان رسمی «شیعه» در زمان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سخن به میان آورد، به علاوه اینکه در مجادلات سیاسی ـ مذهبی دهه‏های نخست نیز از استناد و استشهاد به این احادیث شاهدی یافت نشد.
تعاریف گوناگون از «شیعه» به عنوان یک جماعت متمایز سیاسی ـ مذهبی
شناخت معنای روشن و در پی آن، تعیین مصداق مشخص فرقه‏ای خاص از واژه «شیعه» چندان آسان نیست. هیچ یک از نویسندگان قدیمی و معاصر نیز نتوانسته‏اند تعریف کامل، جامع و مانعی از این اصطلاح به عنوان یک فرقه، ارائه بدهند.
در اینجا، برای روشن‏تر شدن این موضوع، به بعضی از تعریف‏های گوناگون، که با هدف بیان وجه تمایز شیعه از دیگر فرقه‏های اسلامی ارائه شده‏اند، اشاره می‏کنیم:
1- ابو حاتم رازی، از کهن‏ترین فرقه‏نگاران، این لقب را ویژه کسانی می‏داند که در زمان رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با حضرت علی علیه‏السلام انس و الفتی داشتند، و بر آن است که این لقب بعدا ویژه کسانی شد که به برتری حضرت علی علیه‏السلام قایل شدند.( ابوحاتم رازی، پیشین، ص 259ـ260.)
نوبختی و اشعری قمی نیز چنین عنوانی را ویژه دسته‏ای می‏دانند که در زمان پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله همراه و معتقد به امامت و جانشینی حضرت علی علیه‏السلام بعد از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بودند.( سعد بن عبدالله اشعری قمی، المقالات و الفرق، با مقدّمه و تصحیح محمد جواد مشکور، ص 15 / حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه، نجف اشرف، مکتبه مرتضویه، ص 1355، ص 17.)
از نگاه ابوالحسن اشعری نیز «شیعه» یعنی همراهی و پیروی از حضرت علی علیه‏السلام و برتر دانستن آن امام بر سایر اصحاب پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله .( ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، تحقیق محمّد محیی‏الدین عبدالمجید، 1405، ص 65.)
احمد امین از نویسندگان معاصر نیز تقریبا سخن اشعری را تکرار کرده و بنا بر گفته او، «تشیّع» در معنای اولیه و ساده‏اش، قول به اولویت حضرت علی علیه‏السلام نسبت به سایر اصحاب است. البته وی مبنای این برتری را شایستگی ذاتی‏آن امام و خویشاوندی‏وی با پیامبر می‏داند.( احمد امین عاملی، فجر الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، 1969، ص 277.)
شهید ثانی، جایگاه برتر آن حضرت را در باب امامت دانسته است، اما از سوی دیگر، اعتقاد به امامت دیگر امامان شیعه را در تعریف آن دخیل نمی‏داند.( شهید ثانی، شرح لمعه، کتاب «الوقف»، ج 3، ص 182. وی با توجه به تعریف خود، غلات و زیدیان غیر جارودی را از تعریف «شیعه» خارج دانسته، بقیه را داخل عنوان شیعی نموده است.)
بنا به سخن مصطفی کامل شیبی، نویسنده معاصر، جوهر تشیّع ایمان به حق منصوص و الهی حضرت علی علیه‏السلام در امامت، و افضلیت او بر همه صحابه می‏باشد.( کامل مصطفی الشیبی، الصلة بین التصوّف و التشیّع، ج 1، ص 21.)
ملاحظه می‏شود که در ویژگی‏های مورد اشاره، تنها سخن از اعتقاد به «برتری و تقدّم امام علی علیه‏السلام » به میان آمده است. برخی از آن‏ها همچون ابوحاتم اسماعیلی مذهب و ابوالحسن اشعری و به تبع آن، احمد امین، که اعتقادی به تشیّع نداشتند، تنهابه ذکر اعتقاد به برتری امام بر دیگر اصحاب بسنده کرده‏اند. برخی دیگر قول به برتری آن حضرت را در امامت نیز افزوده‏اند. با این‏همه، هیچ‏یک از آن‏ها از موضوع «نص و وصیت» به عنوان مبنای برتری، و از اعتقاد به امامت فرزندان آن حضرت، که در تعاریف بعدی آمده است، سخن به میان نیاورده‏اند.
2- در تعاریف دیگری از «شیعه»، علاوه بر اعتقاد به برتری امامت حضرت علی علیه‏السلام ، تنصیص به امامت آن حضرت از سوی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عنوان مبنای پذیرش این اعتقاد ذکر شده است. برای نمونه، شیخ طوسی از عالمان نامدار شیعی، ویژگی شیعی و وجوه امتیاز آن را اعتقاد به امامت حضرت علی علیه‏السلام بر اساس اراده الهی و وصیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دانسته است. وی با تأکید بر این ویژگی، دیدگاه شاخه «سلیمانیه» از فرقه «زیدیه» را، که با وجود پذیرش برتری امام علی علیه‏السلام بر دیگر اصحاب، اعتقادی به منصوص بودن امامت آن حضرت نداشتند،( ابوالحسن اشعری، پیشین، ج 1، ص 143.) خروج از تشیّع دانسته، آنان را غیر شیعی قلمداد می‏کند.( شیخ طوسی، تلخیص الشافی، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1394، ج 2، ص 56. شیخ طوسی در جای دیگر، این فرقه را ناصبی به حساب آورده است. (شیخ طوسی، التهذیب، ج 1، ص 364) .)
شیخ مفید اگرچه در تبیین وجوه تمایز شیعه، بر موضوع نص و وصیت تصریح نکرده و تأکید اصلی او بر اعتقاد به امامت و ولایت بلافصل امام علی علیه‏السلام و نفی آن از دیگران است، اما گنجاندن فرقه «جارودیه» از «زیدیه» ـ کسانی که معتقد به نص بر امامت آن حضرت بودند ـ(سعد بن عبدالله اشعری قمی، پیشین، ص 19 / عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 140.)
در تعریف شیعه و اخراج دو فرقه مهم دیگر زیدی یعنی «بتریه» و «سلیمانیه» ـ کسانی که قایل به نص و وصیت نبودند ـ(عبدالکریم شهرستانی، پیشین، ص 141 ـ 142.) از شمول این تعریف، حاکی از اعتقاد وی به این ویژگی است.( شیخ مفید، پیشین، ص 1 ـ 3.) البته اعتقاد به امامت مخصوص امام علی علیه‏السلام و حق الهی آن حضرت در جانشینی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ویژگی شاخه اصلی تشیّع در جهان امروز است.
3- با این حال، با تعاریف دیگری از «شیعه» روبه‏رو هستیم که علاوه بر ویژگی‏های مورد اشاره، موضوع اعتقاد به امامت اولاد آن حضرت نیز در آن‏ها مطرح شده است:
شهرستانی «شیعه» را چنین تعریف می‏کند: «شیعه کسانی هستند که به گونه‏ای خاص پیرو علی علیه‏السلام بوده و به امامت و خلافت او بر اساس نص و وصیت روشن و یا غیر صریح معتقدند و بر این باورند که امامت از فرزندان او خارج نمی‏شود و اگر خارج شده، یا به واسطه ظلم دیگران و یا امتناع خود آنان به جهت تقیّه بوده است.»( عبدالکریم شهرستانی، پیشین، ج 1، ص 131.)
ابن حزم نیز اگرچه سخنی از نص و وصایت به میان نمی‏آورد، اما در تعریف خود از «شیعه»، علاوه بر اعتقاد به افضلیت حضرت علی علیه‏السلام بر اصحاب و نیز احقّیت او بر امامت، شایستگی فرزندانش را برای امامت نیز از ویژگی‏های شیعه برشمرده است.( ابن حزم، الفصل، ج 2، ص 270. قید اعتقاد به امامت فرزندان امام علی علیه‏السلام نزد ابن خلدون (مقدّمه ابن خلدون، ص 196) و جرجانی (التعریفات، ص 129) نیز از شاخصه‏های شیعی‏گری به حساب آمده است.) منابع اخیر نیز در تعریف شیعه به چنین قیدی عنایت دارند.( نک: شریف یحیی الامینی، معجم الفرق الاسلامیه، ص 108 / جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 385 / احمد امین، ضحی الاسلام، ج 3، ص 208.)
علامهّ طباطبائی نیز معتقد است: شیعه به کسانی گفته می‏شود که جانشینی پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را حق اختصاصی خاندان رسالت دانسته و در اخذ معارف اسلام پیرو مکتب اهل بیت علیهم‏السلام می‏باشند. (سیدمحمّدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص 25 ـ 26.) قدر متیقّن از حدیث معروف «ثقلین» و حدیث «سفینه» نیز پی‏روی از مرجعیت علمی اهل‏بیت علیهم‏السلام می‏باشد. ریشه تاریخی این ویژگی بر اساس تفکر شیعی را، که در کلام علاّمه بدان اشاره شده است، می‏توان در سخن ابان بن تغلب متولد141 هجری) از اصحاب امام جعفر صادق علیه‏السلام جست‏وجو کرد که در گفت‏وگوی خود با ابوالعلاء در تعریف «شیعه» گفت: «الشیعةُ الذین اذااختلفَ الناسُ عن رسولِ اللهِ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اَخذوا بقولِ علیٍّ، و اذااختلفَ الناسُ عن علیٍّ علیه‏السلام اَخذوا بِقولِ جعفرِ بنِ محمّدٍ.» (محمّدتقی التستری، قاموس الرجال، ج 1، ص 99. این ویژگی اعتقادی برای شیعه را می‏توان در دیدگاه هشام بن حکم در مناظره با یکی از رقبای فکری خود ملاحظه کرد که شرط کرده و گفته بود: در صورتی که در مناظره درمانده گردم، به امام خود مراجعه می‏کنم. به همین دلیل است که برخی معتقدند: در تفکر شیعی، سخن امام و نص بر عقل مقدّمند و امام به جای عقل نشسته است. البته لازم است به این نکته توجه شود که در تفکر شیعی، پذیرش و تسلیم به قول امام بر مبنای استدلال عقلی و با فرض خطاناپذیری سخن امام است و شیعیان امام را از برجسته‏ترین عقلا می‏دانند. بگذریم از اینکه بیشترین تأکید بر عقل از جانب امامان شیعه رسیده است، تا جایی که امثال شهید مطهّری در مواردی عقل را بر نصوص شرعی نیز مقدم می‏دارند.)
4- افزون بر ویژگی‏های پیشین، در برخی از تعابیر نیز اعتقاد به عصمت امامان و ولای آن‏ها و بیزاری گفتاری و رفتاری از دشمنان آن‏ها ـ مگر در حال تقیّه ـ از مقوّمات و مشترکات دیدگاه‏های شیعه به حساب آمده است. (عبدالکریم شهرستانی، پیشین، ج 1، ص 131 / فرید وجدی، دائرة المعارف القرن العشرین، ج 5، ص 424 / عامر عبدالله فاتح، معجم الفاظ العقیده، ص 234.) قابل توجه اینکه برخی از نویسندگان معاصر شیعه علاوه بر اعتقاد به تنصیص پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر امامت حضرت علی علیه‏السلام ، باور به منصوص بودن امامت فرزندانی خاص و با نام و نشان از آن حضرت را از ویژگی‏های اصلی شیعه می‏دانند.( نک: جعفر سبحانی، بحوث فی الملل و النحل، بیروت، 1411 ق، ج 6، ص 8ـ9.) به نظر می‏رسد که این ویژگی‏ها با توجه به فراز دیگر دیدگاه صاحب سخن، که پذیرش نص و وصایت امامت علی علیه‏السلام را جوهره و رکن قوام‏بخش شیعه‏گری می‏داند، منطبق بر تشیّع اثناعشری باشد و نه تشیّع به معنای مطلق آن.
از مجموعه تعاریفی که تاکنون گزارش کردیم، دشواری و چه بسا عدم امکان تعریف مشخص و روشنی از «شیعه» و «تشیّع» و مصادیق آن به خوبی آشکار است؛ چرا که:
الف. در برخی از آن‏ها، تنها از مشایعت و پی‏روی امام علی علیه‏السلام و یا تنها اعتقاد به برتری او بر دیگر اصحاب (و حتی بنا بر برخی از گزارش‏ها، تنها تقدّم او بر عثمان) سخن به میان آمده است.
ب. در برخی از تعابیر، علاوه بر اعتقاد به برتری، باور به امامت وی نیز نهفته است.
ج. در تعابیر بعدی، اعتقاد به امامت وی بر پایه نص و تصریح پیامبر صلی‏الله‏علیه ‏و ‏آله استوار شده است.
د. قید «اعتقاد به امامت فرزندان وی» نیز در تعاریف بعدی ملاحظه می‏شود.
ه. برخی نیز قید «اعتقاد به امامت فرزندان مشخص شده وی (از حسن بن علی تا حجة بن الحسن علیه‏السلام )» را از طرف خدا و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله افزوده‏اند.
و. اعتقاد به عصمت و تولاّ و تبرّا و برخی از نشانه‏های دیگر نیز در تعریف‏های دیگر مشاهده می‏شوند.
ز. در تعریف برخی از بزرگان نیز اعتقاد به امامت دینی و مذهبی امامان برجسته‏تر شده است.
به نظر می‏رسد که هر یک از تعابیر مورد اشاره، که نوع گرایش صاحبان آن‏ها نیز به تشیّع یکسان نیست، ناظر به معرفی تشیّع به عنوان یک اعتقاد و باور متمایز از دیگر معتقدات فرقه‏ای و به دیگر سخن، بیان باورهای اصلی و کلامی شیعه به عنوان یک جماعت مذهبی است. قید رایج مشایعت و پی‏روی از امام علی علیه‏السلام را نیز باید حمل بر اعتقاد کلامی و همراهی با حضرت علی علیه‏السلام در حقوق آن بزرگوار (چه بر اساس شایستگی ذاتی و چه بر اساس یک حق ویژه الهی) و اعتقاد به پی‏روی از مکتب روحانی آن حضرت(و نه پی‏روی عملی از وی) تحلیل کرد. بنابراین، گنجاندن برخی از ویژگی‏هایی که از طرف اهل بیت علیهم‏السلام بیان شده و ناظر به تعریف شیعیان واقعی و آرمانی و تشیّع سلوکی و نه نظری و اعتقادی است، (برخی از این احادیث را نک. در: شیخ صدوق، صفات الشیعه / محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 68. با بررسی مجموعه این روایات کاملاً روشن می‏شود که دغدغه اصلی ائمّه اطهار علیهم‏السلام ساختن شیعیان سلوکی بوده و تأکید آن‏ها بر این بوده که تمایز دوستداران آن‏ها به عبادت، تقوا، ورع، ادب، امانت‏داری و شرکت در غم و مشکلات عموم مؤمنان است و نه صرف برخی گرایش‏های قبلی و یا توجه به شعائر ظاهری.) در تعریف اصطلاحی «شیعه» نوعی خلط اصطلاح است. (چنین خلطی را نک. در: ابن تیمیه، منهاج السنه، ج 2، ص 106 / ناصر بن عبدالله بن علی قفاری، پیشین، ج 1، ص 54. وی در آنجا می‏گوید: شیعیان مدعی پی‏روی از علی علیه‏السلام و ائمّه هستند و در عمل تابع آن‏ها نیستند.)
پرواضح است که اگر بخواهیم در تعریف خود، پی‏روی از سلوک اخلاقی و سیره فردی حضرت علی و دیگر امامان شیعه علیهم‏السلام را مورد ملاحظه قرار دهیم، بعید است که در آن صورت، بتوان مصادیق قابل توجهی برای شیعه پیدا کرد. با این حال، هیچ‏یک از تعاریف یاد شده به تنهایی بر همه مصادیق و گونه‏های فرقه‏ای شیعه، به طور جامع و مانع منطبق نیست؛ چرا که لازمه اعتقاد به برتری امام بر دیگر اصحاب ـ همان‏گونه که در برخی تعاریف آمده است ـ ملازم با پذیرش شایستگی او برای امامت نخواهد بود، و شایستگی آن حضرت به امامت نیز ملازم با پذیرش احقّیت منصوص و الهی آن بزرگوار برای چنین مقامی نمی‏باشد. افزودن «اعتقاد به امامت و یا مرجعیت دینی مصادیق مشخصی از فرزندانش» را به تعریف شیعه نیز بایستی از قراین و شواهد دیگری جست‏وجو کرد، به علاوه اینکه پذیرش چنین قیدی مقبول تمامی فرقه‏های شیعی نیست.
همچنین روشن است که باور به عصمت امامان و اعتقاد همراه با تولاّ و تبرّا از آموزه‏های اصلی و مشترک همه مراتب و گروه‏های شیعی نمی‏باشد، گو اینکه بتوان از مجموعه این تعاریف، وجه مشترکی برای تمایز اعتقاد گونه‏های شیعی از غیر شیعی جست‏وجو کرده، بگوییم: «تشیّع» عبارت است از: اعتقاد به افضلیت امام علی و برتری آن حضرت برای امامت و خلافت، چه به واسطه شایستگی شخصی و چه به واسطه تصریح و یا اشاره پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، و بر اساس آن، چتر تشیّع را بر سر همه گروه‏های شیعه، به استثنای غالیانی که از حوزه مسلمانی نیز خارج شده‏اند، بگسترانیم. البته در این صورت نیز نه تنها مانع ورود برخی از فرقه‏های دیگر (همچون معتزله بغداد) و چه بسا برخی از عالمان و محدّثان اهل سنّت به دایره تشیّع نشده‏ایم، بلکه در تعریف خود از برخی معتقدات پایه و قوام‏بخش جمهور شیعه ـ که همان امامیه (اثنی‏عشریه)اند که قوام تفکر خود را بر پایه اعتقاد به امامت و رهبری سیاسی ـ مذهبی امامان دوازده‏گانه و برخورداری این بزرگان از عنصر «عصمت» و «علم» خدادادی کرده‌اند. صرف نظر کرده‏ایم. طبیعی است که پذیرش چنین تعریف ناقصی از «تشیّع»، برای آنان دشوار و غیرقابل قبول بنماید.
البته اینکه گفتیم اعتقاد جمهور شیعه به این معنا نیست که همه اندیشوران و نویسندگان تشیّع امامی نیز در این باره دیدگاه یکسانی داشته باشند، مسلّم است که نه تنها متکلّمان و دیگر عالمان شیعی در عصر غیبت درباره ماهیت و مفاد امامت و ویژگی‏های امامان هم‏داستان نبوده‏اند، بلکه اصحاب خاص امامان نیز در عصر حضور، در این باره هم سخن نبوده‏اند؛ مثلاً، این اعتقاد که خلافت و امامت حضرت علی علیه‏السلام در تمام شئون آن (سیاسی، مذهبی و باطنی) امری انتصابی و الهی بوده و آن حضرت در واقعه غدیر از سوی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به امامت منصوب شد و این امامت برای یازده تن از فرزندان وی نیز وجود دارد، از معتقدات اصلی و غالب تشیّع امامی است. با این همه، نزد برخی از متفکران و نویسندگان شیعی اثنا عشری خلافت امام علی و دیگر ائمّه اطهار علیهم‏السلام به مفهوم در دست‏گیری حاکمیت سیاسی و قدرت ظاهری نبوده، بلکه معنای اصلی آن مرجعیت دینی و تفسیر دین و شریعت و هدایت مردم به سوی خدا و استحکام و انسجام پیوند بین خدا و بندگان بوده است و اگر امام علی علیه‏السلام در آغاز امر، موضوع خلافت خویش را پی گرفت و سخن از غصب حقوق خویش به میان آورد، بدان علت بود که وی شایسته‏ترین فرد در بین یاران پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای مقام خلافت بود، وگرنه آن حضرت برای خلافت به مفهوم حاکمیت سیاسی از سوی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله منصوب نشده بود و امامان بعدی نیز هیچ‏گاه در پی به دست‏گیری خلافت نبودند و حتی از آ ن پرهیز نیز می‏کردند. (تفصیل چنین نگاهی را بنگرید: احمد قپانچی، خلافة الامام علی علیه‏السلام بالنص ام بالنصب. خلاصه‏ای از آن را نک. در: فصلنامه کتاب‏های اسلامی، ش 15.) مرحوم شهید مطهری رحمه‏الله نیز ضمن تقسیم شئون و وظایف امام به مرجعیت دینی و علمی و امامت باطنی و امامت سیاسی، معتقد است: خلافت و رهبری دنیوی جامعه از شئون فرعی است و برای امامت با ملازمه عقلی ثابت می‏شود. (ر. ک: مرتضی مطهّری، امامت و رهبری).
در مجموع، می‏توان گفت: از یک سو، اختلاف گرایش و انگیزه‏های ویژه گزارشگران و بی‏توجهی به سیر تطوّر عقاید شیعیان از یک سو، و وجود گونه‏های متفاوت فرقه‏ای در مجموعه تاریخ و عقاید شیعیان از سوی دیگر، و نیز خلط بین مقوّمات و نشانه‏های تفکر شیعی و برجسته‏شدن برخی از نشانه‏ها و فروع اعتقادی به عنوان مقولات کلامی توسط برخی از گروه‏های شیعی و تفاوت مبانی آنان در جایگاه و وظایف مورد انتظار از امامان از جمله عواملی بوده‏اند که موجب اختلاف در تعاریف و دشواری در ارائه یک فهم روشن از شیعه و بیش از آن، در ارائه خاستگاه شکل‏گیری این جریان شده‏اند.
با این‏همه، کاربرد اصطلاح «شیعه» از کهن‏ترین و رایج‏ترین عناوینی بوده که برای پیروان و معتقدان به امامت حضرت علی علیه‏السلام و پی‏روی از راه و رسم عترت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مشهور شده است. ظهور این اندیشه مشترک را می‏توان در گروه‏های اصلی و موجود همچون امامیه، زیدیه و اسماعیلیه جست‏وجو کرد؛ گروه‏هایی که اندیشه مشترک آن‏ها پذیرش مرجعیت مطلق اهل بیت علیهم‏السلام به مفهوم عام و مطلق آن می‏باشد. البته امروز هنگام کاربرد این واژه ـ اگر بدون قرینه و به گونه مطلق بیاید ـ شیعه اثناعشری به ذهن متبادر می‏شود. با این حال، ما با اسامی و القاب دیگری نیز برای مجموعه و یا دسته قابل توجهی از این گروه ممتاز سیاسی ـ مذهبی روبه‏رو بوده‏ایم. «رافضه» و «امامیه» را می‏توان از عناوین مشهوری دانست که گاهی مترادف با شیعه شمرده شده و چه بسا اسباب خلط اصطلاحات فرقه‏ای را فراهم آورده‏اند. بنابراین، ضروری می‏نماید به ربط و نسبت این دو عنوان با اصطلاح شیعه بپردازیم:
عناوین مرادف با «شیعه»
الف. رافضه
این نکته مورد انکار هیچ‏یک از پژوهشگران نیست که کاربرد «رافضه» (ریشه لغوی این اصطلاح «رفض» و در لغت، به معنای ترک و رها کردن است. برای مثال، هنگامی که کسی جایی را ترک کند، می‏گویند: رَفَضَ فلانٌ موضع کذا. «پراکندگی و از هم‏گسیختگی» نیز یکی از معانی رفض است. (ابوحاتم رازی، پیشین، ص 270)) به عنوان یک اصطلاح فرقه‏ای، از اصطلاحات متأخّر و ظهور و رواج آن در پایان عصر اموی و پس از شکل‏گیری فرقه‏های بزرگی همچون شیعه، خوارج، مرجئه و معتزله بوده است.( ابوحاتم رازی، پیشین، بخش سوم، ص 270. ابو حاتم رازی در این اثر، لقب «رافضه» را همانند شیعه، مرجئه، قدریه و مارقه از القاب کهنی می‏داند که درباره آن احادیثی وارد شده است و نتیجه می‏گیرد که رافضه نیز در عرض شیعه و از فرق کهن، اصلی و پنج‏گانه‏ای است که دیگر فرق از او منشعب شده است. اما به نظر می‏رسد که گزارش وی ناظر به آن دسته از احادیث ساختگی و منسوب به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باشد که بنابر اذعان خود وی، توسط مرجئه مطرح شده‏اند. (همان، ص 271) و روشن است این دسته از اخبار علیه گروهی به نام «رافضه»، طرح و ترویج شده و به برخی از متون روایی اهل سنّت نیز راه یافته است. (نک: ابن ابی عاصم، پیشین، ج 1) از سوی دیگر، این موضوع خوشایند مذاق کلامی و فرقه‏ای برخی از فرقه‏نگاران متعصّب نیز واقع شده و حتی بر اساس آن مجوّز قتل شیعیان را نیز صادر کرده‏اند. (ابوحاتم رازی، پیشین، ص 271) این مربوط به زمانی است که دشمنان فکری تشیّع برای شکستن شیعیان از هیچ کوششی فروگذار نمی‏کردند. روشن‏ترین دلیل آن نیز این است که خود ابوحاتم نه تنها اصطلاح «شیعه» را کهن‏ترین اصطلاح فرقه‏ای دانسته و رافضه را یکی از فرق انشعابی شیعیان بر می‏شمارد (همان، ص 259)، بلکه خاستگاه ظهور این اصطلاح را نیز مربوط به حوادث سیاسی ایام صادقین علیهماالسلام می‏داند. (همان، ص 270 ـ 271).) دلیل روشن آن اینکه شیعیان در روزگار حاکمیت سرکوبگر حزب اموی، و با همه تلاش سردمداران این حزب برای ساز کردن القاب سرزنش‏آور برای آنان (همچون «ترابیه»)، هیچ‏گاه به چنین لقبی متهم نمی‏شدند. در عین حال، برخورداری این واژه از معنای ناپسند و حسّاسیت‏برانگیز برای قشر وسیعی از مسلمانان در دوره‏های بعدی و به احتمالی، وجود برخی از احادیث ساختگی علیه صاحبان این نام و نشان(نمونه‏هایی از آن را نک. در: بدرالدین الحوثی (نویسنده معاصر زیدی)، من هم الرافضه، ص 9، 21، 23، 29. احادیث ساختگی علیه رافضه به بسیاری از کتاب‏های روایی اهل سنّت راه یافته و این نویسنده از این‏ها ماخذ گرفته است.) موجب شد که جمعی از مخالفان و معاندان تفکر شیعه، مجموعه فرقه‏های شیعی و حتی زیدیانی که چنین لقبی را علیه شیعیان ترویج می‏کردند، «رافضه» بنامند. (این نام‏گذاری را برای همه گروه‏های شیعی و از جمله زیدیان نک. در: ابوالحسن اشعری، پیشین، ص 5 / عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 22 / اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص 35 / فخر رازی، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، ص 35 / ملطی، التنبیه و الرد، ص 18 / تقی‏الدین احمد مقریزی، الخطط المقریزیه، ج 3 / محمّد یمنی، پیشین، ج 1، ص 446 و 452 / عراقی عثمان بن عبداللّه، الفرق المفترقه، تحقیق قوقلوی، آنکارا، 1961، ص 30 / ابن قتیبه، المعارف، ص 623 / ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 2، ص 404.) مهم‏تر آنکه حتی از دیدگاه برخی، دوستی خاندان پیامبر، که مورد تأکید صریح قرآن و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بوده، نیز رفض و رافضیگری تلقّی شده است. (نک: رسول جعفریان، پیشین، ج 1، ص 28 / عبدالجلیل قزوینی، کتاب النقض، ص 218.) درباره علت نام‏گذاری و نیز تاریخ و چگونگی شکل‏گیری این واژه نیز همانند بسیاری از اصطلاحات فرقه‏ای، دیدگاه یکسانی وجود ندارد. برای نمونه، «اعتزال» در لغت، به معنای کناره‏گیری است، اما درباره وجه تسمیه «معتزله» به این نام، با گزارش‏های مختلف و احیانا متضاد ذیل روبه‏رو هستیم:
الف. نام‏گذاری آن‏ها به معتزله از این دلیل است که آنان با حضرت علی علیه‏السلام بیعت نکرده، از وی اعتزال گزیدند. (سعد بن عبدالله اشعری قمی، پیشین، ص 4 / علی سامی النشار، پیشین، ج 1، ص 376).
ب. چون واصل بن عطاء، رئیس و مؤسس مکتب معتزله، از مجلس درس حسن بصری کناره‏گیری کرد و گوشه‏ای جداگانه برای خود اختیار کرد. (عبدالکریم شهرستانی، پیشین، ج 1، ص 55).
ج. منشأ این نام‏گذاری، اعتزال یکی دیگر از بنیانگذاران مکتب معتزله به نام عمرو بن عبید، از مجلس درس حسن بصری بوده است. (ابوحاتم رازی، پیشین، ص 274 / زهدی جارالله، المعتزله، ص 10 به نقل از: ابن خلکان، وفیات الاعیان).
د. چون معتقد به اعتزال صاحب گناه کبیره از مؤمنان و کافران بودند. (زهدی جاراللّه، پیشین، ص 11 به نقل از: مسعودی، مروج المذهب).
ه . چون از قول امّت درباره مرتکب کبیره کناره‏گیری کردند و یا اساسا چون از ملت اسلام کناره‏گیری نمودند. (عبدالقادر بغدادی، پیشین، ص 118/ عراقی عثمان بن عبداللّه، پیشین، ص46/ شهرستانی، پیشین،ج ، ص 51)
و. چون از مجالس مسلمانان کنار رفتند. (ملطی، التنبیه و الرد، ص 36 / اسفراینی، پیشین، ص 22)
ز. چون سران آن‏ها از علایق دنیوی کناره‏گیری کردند و به زهد و تقوا روی آوردند. (ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص 118 ـ 119).
ح. چون از بدعت‏ها و دیدگاه‏های اهل بدعت کناره‏گیری کردند. (ملطی، المنیة والامل، ص 4).
ط. منشأ این نام‏گذاری نه دیدگاه‏های مزبور، بلکه بدین دلیل است که سخن معتزله در باب قضا و قدر همانند سخن فرقه «فروشیم»، از فرقه‏های یهودیان، می‏باشد و معنای لغوی «فروشیم» نیز در زبان آنان مرادف با مفهوم «معتزله» در زبان عربی می‏باشد. (احمد امین، فجر الاسلام، ص 344 ـ 345).
درباره خاستگاه شکل‏گیری و دیگر اسامی پسندیده و ناپسند این فرقه نیز تفاوت‏های چندی وجود دارند. (گردآوری این اختلافات را نک. در: زهدی جارالله، پیشین، ص 9 ـ 15.) درباره منشأ نام‏گذاری «کمیانیه»، «مرجئه» و «قدریه» نیز با چنین مشکلی روبه‏رو هستیم. (به عنوان نمونه نک: ابوحاتم رازی، پیشین، ص 263 ـ 262، 273 ـ 272).
ابوحاتم رازی اصطلاح «رافضه» را برای شیعیان غیر زیدی دانسته، می‏گوید: «شیعه پیش از ظهور زید بن علی یک‏سخن بودند، و چون زید کشته شد، بخشی به جعفر بن محمّد و به امامت او متمایل شدند، و چون زید را ترک کردند از سوی پیروان زید "رافضه" (ترک کننده) نامیده شدند.» وی از قول اصمعی نقل می‏کند که این اسم بعدها ویژه کسانی شد که در مذهب خود غلو کردند و کینه صحابه را به دل گرفتند. (ابوحاتم رازی، گرایش‏ها و مذاهب اسلامی در سه قرن نخست هجری، ترجمه علی آقانوری، ص 87.)
بیشتر گزارشگران ـ البته با اختلاف در جزئیات تاریخی (عموم گزارشگران اگرچه داستان زید را منشأ پیدایش این لقب می‏دانند، اما در اینکه چرا این دسته زید را ترک کردند و اینکه این لقب توسط خود زید و یا دیگران طرح شده باشد، هم‏داستان نیستند. برای اطلاع از معانی و ریشه‏های تاریخی این اصطلاح نک: محسن المعلم، النصب و النواصب، ص 558ـ539.) زمان پیدایش این واژه را به سال 121 ه ، سال خروج زید بن علی علیه هشام بن عبد الملک، خلیفه اموی، می‏دانند. بنابر گزارش این دسته، زید گروهی از یاران خود را، که پیمان شکستند و از او کناره گرفتند، «رافضه» نامید (محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ج 7، ص 181 / ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 89 / ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 136.) و یا بنا بر برخی نقل‏ها، آنان را با جمله «مرا رفض کردید» سرزنش نمود. (عبدالکریم شهرستانی، پیشین، ص 138 ـ 139 / عبدالقادر بغدادی، پیشین، ص 35 / ابوسعید نشوان الحمیری، الحور العین، ص 184 / محمد یمنی، پیشین، ج 1، ص 446. (برای نمونه، نک: محمّدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص 200 / اسفراینی، پیشین، ص 75 / فخر رازی، پیشین، ص 52 / ابوالحسن اشعری، پیشین، ص 491).)
اشعری نیز شاید با توجه به این داستان باشد که وجه تسمیه رافضه را به این لقب، رفض و ردّ امامت ابوبکر و عمر از سوی آنان دانسته و اعتقاد به امامت حضرت علی بر اساس تنصیص پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و گم‏راه دانستن بیشتر صحابه به خاطر کنار گذاردن این نص را از ویژگی‏های آنان برشمرده است. (ابوالحسن اشعری، پیشین، ص 15 ـ 16، ص 87. حاشیه‏نویس این کتاب نیز در یک داوری احساسی، علت این نام‏گذاری را «رفض دین» می‏داند. (همان، ص 87).)
شهرستانی می‏گوید: چون شیعیان کوفه قول زید را درباره جواز امامت مفضول و پرهیز وی از بدگویی و تعریفش را از شیخین شنیدند، او را ترک کردند و به دنبال آن، «رافضه» نامیده شدند. (عبدالکریم شهرستانی، پیشین، ج 1، ص 138.)
بعضی نیز با برخی اختلافات جزئی، مخترع این نام را مغیرة بن سعید می‏دانند. (سعد بن عبدالله اشعری قمی، پیشین، ص 77 ـ 78 / نوبختی، پیشین، ص 62 / عبّاس اقبال، خاندان نوبختی، ص 256 / محمّدجواد مشکور، پیشین، ص 200.)
ابن مرتضی زیدی مذهب نیز ترک محمّد «نفس زکیه» توسط اصحاب زید را یکی از عوامل این نام‏گذاری دانسته است. (ملطی، پیشین، ص 21. توجه به این نکته مفید است که اتهام شیعیان امامی (عموما اثناعشری) به رافضی‏گری از سوی زیدیان با حرارت بیشتری عنوان شده است.)
مقریزی خاستگاه تاریخی این عنوان را مخالفت دسته‏ای از شیعیان با فتوای زید بن علی مبنی بر منع لعن ابوبکر و عمر و نیز رفض رأی صحابه در مورد بیعت با ابوبکر و عمر را به عنوان خاستگاه تاریخی این نام‏گذاری گزارش کرده و در یک جمع بندی کلی، می‏گوید: روافض کسانی هستند که در حبّ علی و دشمنی خلفای ثلاث، عایشه و معاویه غلو می‏کنند. (تقی‏الدین المقریزی، پیشین، ج 3، ص 407.) بنابراین تعریف، «رفض» و رافضیگری موضوعی فراتر از یک عنوان خاص فرقه‏ای بوده است. جالب‏تر اینکه این عنوان توسط برخی از افراطی‏های اهل سنّت، حتی بر دسته‏ای که به رفض عثمان و عیب‏جویی معاویه و عمروعاص پرداخته‏اند نیز اطلاق شده است. البته برخی از نویسندگان زیدی نیز تلاش کرده‏اند تا انشعاب در اصحاب زید و رفض وی توسط پیروان صادق آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را نه به خاطر مبنای اعتقادی آنان، بلکه به سبب ترس از حاکم اموی تحلیل کنند. بنابراین نگاه، ظهور چنین پدیده‏ای با استناد به پی‏روی از مکتب امام جعفر صادق علیه‏السلام و یا امتناع زید از سب و بیزاری شیخین بهانه‏ای بیش نبوده است. (بدرالدین الحوثی، من هم الرافضه، ص 18 ـ 20.) البته از دیدگاه آنان، این نام‏گذاری از طرف زید انجام شد(همان، ص 9.) و ادامه‏دهندگان رفض و رافضیگری بعدی نیز نه شیعیان امامی، بلکه گروه‏های باطنی و قرامطه بودند.( همان، ص 11 ـ 15.)
در مقابل قول مشهور، برخی اساسا ظهور لقب «رافضه» را با توجه به داستان زید، ساختگی دانسته و با استناد به کاربرد این واژه در محاورات قرن نخست، می‏گویند: این اصطلاح در نیمه نخست قرن اول و ایام حکومت معاویه و برای کسانی که به مخالفت سیاسی می‏پرداختند، کاربرد داشته است و نیز بنا بر برخی از احادیث شیعی، کاربرد این لقب بر اصحاب امام باقر (شهادت 114، هفت سال قبل از قیام زید) شایع بوده است. (عرفان عبدالحمید، تاریخ الاسلام السیاسی الثقافی، مرکز الغدیر، 1417، ص 717 - 719.) صاحب این دیدگاه هیچ‏گونه شاهد تاریخی برای نظر خود ارائه نکرده است.
بنابراین، نمی‏توان دیدگاه مشخصی در مورد مصادیق مشخص این واژه به دست آورد: از یک سو، وجه تسمیه و نیز تعاریف گوناگون و متعددی برای این واژه ذکر شده و از سوی دیگر، به لحاظ مصداقی، گاهی بر برخی از فرق شیعی و گاهی بر همه فرق شیعی اطلاق شده است. شیعیان نیز برای آن معانی پسندیده و آرام‏بخشی همچون ترک باطل و پی‏روی از حق ارائه کرده‏اند. (ابوحاتم رازی،پیشین، ص 270 / ابن رستم طبری، دلایل الامامه، قم، منشورات رضی، 1363ش، ص 255.) گاهی نیز مشروع ندانستن خلافت خلفای سه‏گانه، انتقاد از صحابه، قول به نص در امامت و حتی ابراز حبّ و علاقه به امام علی و اهل بیت علیهم‏السلام و از سوی دیگر، حتی عنوان دشمنی با معاویه نیز رفض دانسته شده است. (نک: رسول جعفریان، پیشین، ج 1، ص 19 به بعد.)
به هر روی، کاربرد این اصطلاح فرقه‏ای در موارد زیادی مرادف با شیعه همراه با بار منفی (نظیر وهّابی برای قشری از اهل سنّت در کاربرد امروزی) بوده و بیش از همه به شیعیان امامی (اثناعشری) اطلاق شده است. از این‏رو، شیعیان نیز به خاطر قدح‏آمیز بودن کاربرد آن، دل‏خوری خود را از چنین اصطلاحی بیان کرده و احیانا شکایت خود را از ملقّب‏شدن به این عنوان سرزنش‏آور نزد امامان نیز برده‏اند. بعید نیست بتوان لقب «نواصب» و «ناصبی» را، که به برخی از افراطی‏های اهل سنّت اطلاق شده، نوعی مقابله به مثل و در پاسخ به این اصطلاح فحش‏گونه فرقه‏ای به حساب آورد. از این‏رو، شیعیان هیچ‏گاه از این لقب استقبال نکرده و آن را نوعی ناسزا تلقّی نموده‏اند (مرتضی حسنی رازی، تبصرة العوام، ص 28. فضل بن شاذان نیشابوری (م 260 ه) از محدثان و متکلّمان امامیه و از اصحاب امام جواد و امام علی النقی و امام حسن عسکری علیهم‏السلام در اثر کهن الایضاح، در پاسخ به یک حدیث ساختگی علیه رافضه، که آنان را مشرک و مهدور الدم می‏داند، می‏گوید: «... انّما رأینا الشیعة الذین تسمّونهم انتم الرافضة انّما خالفوکم فی تفضیل علیّ ـ صلوات الله علیه ـ علی ابی بکر و عمر و لم یقولوا اَنّ ابابکر و عمر ترکا الصلاة و لا زنیا و لاطاولا شربا الخمر و لا استحلاّ الحرام و لاالظلم. انّما قالوا علی علیه‏السلام افضل منهما و من غیرهما بسابقته و قرابته و صهره و نکایته فی المشرکین و علمه بکتاب الله و سنن رسوله. فاذا تفضیل علی علیه‏السلام علی ابی بکر و عمر عندکم اعظم من نکاح الامّهات و الاخوات ... فاذاً تفضیل علی علیهما شرک یقتل من قال به.» (همان، ص 303) برای نمونه ر. ک: عبدالجلیل قزوینی، پیشین، ص 416.) و یا گاهی برای آن معنای مورد پسندی ارائه کرده‏اند. (ابوحاتم رازی، پیشین، ص 271.) شاید با توجه به شیوع این اتهام به عنوان واژه‏ای قدح‏آمیز بوده که امامان شیعه نیز برای تسلّی خاطر شیعیان، برای این نام معنای مدح‏آور بیان کرده‏اند. (شیخ مفید، الاختصاص، قم، مکتبه بصیری، 1379 ق، ص 104 ـ 105 و نیز نک: عبدالله فیّاض، پیشین، ص 74 ـ75 /محمّدباقرمجلسی، بحارالانوار، ج 68،ص 96ـ 98 / فرات ابن ابراهیم کوفی،تفسیرفرات کوفی،ص 139.) همچنین به دلیل آنکه به مرور زمان، تشیّع امامی یا اثناعشری مهم‏ترین و اصلی‏ترین نماینده تشیّع بوده، نه تنها این لقب ویژه این گروه به عنوان جمهور شیعه (به عنوان نمونه،نک.دیدگاه اشعری رادر:ابوالحسن اشعری،پیشین،ج1،ص 88/ ابن حزم،پیشین،ج 4،ص 157.) گردیده، بلکه همواره به عنوان روافض به ناسزاگرفته شده است. ناسزاگویی مخالفان نیز عموما متوجه این گروه بوده است.( نک: محمد یمنی، پیشین، ج 2، ص 487 و نیز نک: تعابیر ابن تیمیه در منهاج السنه.)
قابل ذکر است که پژوهشگران و نویسندگان معاصر به استثنای افراد متعصّبی که همواره بر طبل دشمنی‏های فرقه‏ای می‏کوبند، از کاربرد این اصطلاح برای شیعیان خودداری کرده، غالبا از عنوان «شیعه» استفاده می‏کنند. پیش‏بینی می‏شود با گذشت زمان، استفاده از این واژه برای تشیّع بکلی به بوته فراموشی سپرده شود؛ همان‏گونه که شیعیان خردمند در عصر حاضر نیز هیچ‏گاه از اهل سنّت با عنوان «ناصبی» یاد نمی‏کنند؛ زیرا در اهل سنّت، به عنوان یک جماعت مذهبی نیز همواره افراد و گروه‏هایی بوده و هستند که به شیعه و تشیّع به چشم دشمنی نگاه کرده‏اند و نوادری از آن‏ها دشمنی‏ها و بغض کور خود را به صحنه عمل نیز می‏کشانند. به خاک و خون کشیدن عزاداران سبط پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، که هر ساله نیز تکرار می‏شود، نمونه زنده آن است. با این‏همه، بیشتر افراد اهل سنّت عداوت و کینه‏ای با خاندان پیامبر علیهم‏السلام ، که قدر متیقّن آن ناصبیگری است، ندارند.
ب. امامیه
در نام‏گذاری و کاربرد این اصطلاح برای دسته‏ها و یا دسته‏ای خاص از شیعیان، معنای سرزنش‏آوری اراده نشده است، اما نمی‏توان در تاریخ ظهور و بروز و گستره مصادیق آن، دیدگاه روشن و یکدستی ارائه کرد.
شهرستانی این نام را ویژه گروه‏های غیر زیدی می‏داند که از زمان صادقین علیهماالسلام به بعد شکل گرفته و اعتقادشان بر اساس باور به امامان معیّن و مشخص از سوی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله (نصّ جلی) استوار بوده و معتقدند: هیچ امری در اسلام مهم‏تر از تعیین امام نبوده است. وی بر مبنای تعریف خود، فرقه‏های «قطعیه»، «واقفیه»، «اسماعیلیه» و «اثنی‏عشری» را از زیرمجموعه‏های این اصطلاح به حساب می‏آورد. (عبدالکریم شهرستانی، پیشین، ج 1، ص 143 ـ 154.)
بر اساس یک تعریف دیگر، «امامیه» نام عمومی فرقه‏هایی است که به امامت بلافصل حضرت علی علیه‏السلام و فرزندان او معتقد بوده، می‏گویند: جهان هیچ‏گاه از امام تهی نتواند بود و منتظر خروج یکی از علویانند که در آخرالزمان ظهور می‏کند.( محمدجواد مشکور، پیشین، ص 67.)
در برخی از فرهنگ‏نامه‏هایِ فرق نیز «امامیه» عنوان کلی گروه‏های «زیدیه»، «اسماعیلیه» و «اثنی‏عشریه» به حساب آمده است.( شریف یحیی، معجم الفرق الاسلامیه، ص 46.)
محسن امین عاملی، از عالمان بزرگ شیعی عصر حاضر، نیز عنوان «امامیه» را نامی عمومی برای زیرمجموعه‏های فرقه‏های شیعی همانند «اثنی‏عشریه»، «کیسانیه»، «زیدیه» و «اسماعیلیه» برمی‏شمارد. (سیدمحسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج 1، ص 21.)
برخی از فرقه‏نگاران نیز دیدگاه‏های امامیه درباره امامت و فلسفه کاربرد این واژه را به گونه‏ای بیان کرده‏اند که نمی‏توان دیدگاهشان را به روشنی منطبق بر یک فرقه خاص از شیعه دانست. برای نمونه، اشعری پس از بیان اعتقاد فرقه‏های 24گانه رافضی می‏گوید: «... و هم یدعون الامامیةَ لِقولهم بالنصِّ علی امامةِ علیِ بنِ ابی‏طالب.» (ابوالحسن اشعری، پیشین، ج 1، ص 88) نشوان حمیری نیز «امامیه» را به گونه‏ای تعریف می‏کند که بتوان آن را با «زیدیه» تطبیق داد. (ابوسعید نشوان الحمیری، پیشین، ص 181) ابن مرتضی بر آن است که «علت نام‏گذاری این‏ها به امامیه آن است که آنان امام را همانند پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دانسته، همه امور دینی را به او واگذار می‏کنند و زمین و زمان را هیچ‏گاه از امامی که امور دین و دنیا را سامان بدهد، خالی نمی‏دانند.» (ابن مرتضی، پیشین، ص 21، 93) برخی دیگر وجود نصّ نبوی بر امامت را اساس عقیده امامیه بر گرد امام دانسته و این موضوع را انگیزه این نام‏گذاری نیز بیان می‏کنند. (نک: ملطی، التنبیه و الرّد، مقدّمه محمّد زاهد الکوثری، ص4)
با این‏همه، تعداد قابل توجهی از نویسندگان شیعی و غیرشیعی این عنوان را ویژه شیعه اثنی‏عشریه دانسته، برآنند که متبادر از این اصطلاح پس از عصر امامان شیعه تنها شیعه اثنی‏عشریه بوده است. (بنگرید: سمعانی، الانساب، ج 1، ص 344 / ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 201 / دهلوی، مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص 20 / ملطی، التنبیه و الرد، تعلیقات محمّد زاهد الکوثری، ص 18 / کاشف الغطاء، اصل الشیعة و اصولها، ص 92 / شریف یحیی، معجم الفرق الاسلامیه، ص 19 و 46 / محمّد یمنی، پیشین، ج 2، ص 487 / فخر رازی، تلخیص المحصّل، ص 408 / ابوسعید نشوان الحمیری، پیشین، ص 181. این کتاب نیز اختلاف امامی و زیدی را در این می‏داند که امامیه امامت را تنها در امامان از نسل امام حسین علیه‏السلام صحیح می‏دانند، اما زیدیان معتقدند: امامت باید از نسل فاطمه و از نسل امام حسن علیه‏السلام نیز صحیح باشد. همچنین نک: ابو زهره، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص 44)
نوبختی و قمی از کهن‏ترین فرقه‏نگاران و از نزدیک‏ترین نویسندگان به عصر حضور امامان شیعه، در بررسی اختلافات شیعه پس از رحلت امام حسن عسکری علیه‏السلام ، به فرقه‏ای با نام «امامیه» اشاره می‏کنند. گزارش این دو در بررسی عقاید این فرقه، به ویژه درباره شرایط و مصادیق امامت، درست همان عقایدی است که بعدها از مختصات عقاید شیعیان اثناعشری گردیدند. (ابوسعد اشعری قمی، پیشین، ص 102) شیخ مفید، متکلّم برجسته شیعی در قرن چهارم و پنجم، نیز در یک‏جا لقب «امامیه» را لقبی عمومی برای کسانی می‏داند که معتقد به وجوب امامت همراه با اعتقاد به عصمت و منصوص بودن امامت هستند و اختلاف در مصادیق امامان را موجب خروج از امامی بودن نمی‏دانند. (شیخ مفید، العیون و المحاسن، ج 2، ص 91) با این حال، در جای دیگر، ویژگی‏هایی که برای مشترکات امامیه بر می‏شمارد حکایت از این دارند که مراد وی از «امامیه» همان اثنی‏عشریه می‏باشد. وی نه تنها امامیه را از رقبای فکری زیدیه برمی‏شمارد و امامت را بر خلاف زیدیان، مختص نسل امام حسین علیه‏السلام می‏داند، بلکه صریح‏تر از آن می‏گوید: «و اتفقتِ الامامیةُ علی اَنّ الائمةَ بعدَ الرسولِ اثنی‏عشرَ اماما.» (شیخ مفید، پیشین، 4 ـ 7)
با جست‏وجو در سیر تاریخی رواج این اصطلاح، کاربرد آن توسط فرقه‏نگاران و رجال شناسان نیز روشن‏تر می‏شود. در گزارش و تحلیل دکتر عبدالله فیّاض، یکی از شیعه‏پژوهان معاصر، درباره ظهور و کاربرد این اصطلاح تا آغاز عصر غیبت صغرا چنین آمده است: پیش از وقوع غیبت در سال 260 ه ، برخی، بعضی از شیعیان را به عنوان امامیه‏ها وصف نموده‏اند؛ مانند علی بن اسماعیل تمّار که شیخ طوسی (م 460 ه) در مورد او چنین گفته است: «او نخستین کسی بوده که از مذهب امامیه سخن گفته است.» (ابن ندیم، الفهرست، چاپ نجف، 1960، ص 113) طبق مشهورترین روایات، علی بن اسماعیل در زمان هشام بن حکم ـ که در سال 199 ه فوت کرده ـ زندگی می‏کرده است. همچنین محمّد بن خلیل بن جعفر، معروف به «سکّاک»، دوست و همنشین و شاگرد هشام بن حکم نیز از آن جمله‏اند. محمّد بن خلیل یک امامیه بوده و دارای کتابی در تشبیه است. (ابن داود حلّی، الرجال، تهران، 1342، ص 310) اگر وفات هشام بن حکم تحقیقا در سالی که ذکر کردیم باشد، چنین برمی‏آید که حدودا در قرن دوم ه گروهی وجود داشته‏اند که به «امامیه» معروف شده‏اند، اما ترجیحا اعتقاد دارم که اصطلاح «امامیه» در آن زمان معروف و شایع نبوده است. و اینکه طوسی و ابن داود حلّی، از علمای قرن هفتم، بر علی تمّار و سکّاک اصطلاح «امامیه» اطلاق نموده‏اند، به خاطر این است که آن دو از شیعیان و پیروان اهل بیت علیهم‏السلام بوده‏اند و یا اینکه اصطلاح «امامی» یا «شیعی» در آن زمان به یک معنای واحد بوده است. در مورد حبیب بن اوس و ابو تمام طائی (231 هجری) چنین نقل شده است که آنان امامی و دارای مدایح بسیار در حق اهل‏بیت علیهم‏السلام بوده‏اند. (همان، ص 98.)
نجاشی (م 450 ه) هنگام ترجمه‏اش از علی بن عبدالله بن حسین بن علی، در مورد او چنین گفته است: «او زاهدترین آل ابوطالب و عابدترین زمان خود بوده است. او همه چیز خود را به موسی علیه‏السلام و رضا علیه‏السلام اختصاص داد و با یاران امامیه در ارتباط بود.» (همان، ص 194) به دلیل آنکه رحلت امام رضا علیه‏السلام در سال 203 ه بوده است، در وهله اول، چنین برمی‏آید که گروهی از شیعه معروف به «امامیه» در آغاز قرن سوم هجری وجود داشته‏اند.
سعد اشعری در وصف گروهی از شیعه، که امامت محمّد بن علی الجواد علیه‏السلام (شهادت 220 هجری) را پذیرفتند، چنین می‏گوید: «آن‏ها پیرو وصیت و شرع اصلی بودند.» بنابراین، می‏توانیم آن‏ها را پیشینیان امامیه و یا جعفریه و یا قطعیه معرفی نماییم، اما تا زمان وفات امام جواد علیه‏السلام به این اسم نامیده نشده بودند.
پس از وفات امام جواد علیه‏السلام یاران و اصحابی که بر امامتش باقی و استوار بودند، امامت فرزندش و وصیّ او ـ یعنی علی بن محمّد ـ را پذیرفتند و همین‏طور تا زمان وفات علی بن محمّد ادامه دادند و چون رحلت امام علی بن محمّد معروف به «هادی» علیه‏السلام در سال 254 ه و نیز او از جمله امامان دوازده‏گانه و وصیّ پدرش بود، از این‏رو، شیعیان او بودند که بعدها به «امامیه» معروف شدند، اگرچه در زمان حیات او به این نام معروف نبودند. پس از رحلت امام هادی علیه‏السلام امامت به فرزندش حسن علیه‏السلام ، که به «عسکری» معروف بود، منتقل گردید. سعد اشعری می‏گوید: «کلیه یاران علی بن محمّد علیه‏السلام امامت فرزندش حسن بن علی علیه‏السلام را پذیرفتند و چون رحلت امام حسن عسکری علیه‏السلام در سال 260 ه. بود، از این‏رو، شیعیان او تا آن تاریخ به "امامیه" معروف نشده بودند.» (نک: عبدالله فیّاض، تاریخ الامامیه و اسلافهم من الشیعه، ص 77 ـ 79)
بنابر این تحلیل، بسیار طبیعی می‏نماید که اراده مفهوم «شیعه اثناعشری (دوازده امامی)» از کاربرد اصطلاح «امامی» مربوط به زمانی باشد که دوازده امام و پیروان آن‏ها وجود خارجی و تاریخی پیدا کرده باشند. از این‏رو، ملاحظه می‏کنیم فرقه‏شناسان کهنی همچون نوبختی و سعد اشعری در گزارش‏های خود از فرقه‏های شیعی پس از رحلت امام حسن عسکری علیه‏السلام و آغاز غیبت صغرا، عنوان «امامیه» را ویژه گروهی می‏دانند که پس از رحلت امام یازدهم به وجود آمد و به حضور امام دوازدهم (عج) و غیبت آن بزرگوار معتقد بود؛ (ابوسعد اشعری قمی، پیشین، ص 102 / نوبختی، پیشین، ص 90. شهرستانی ضمن بحث در مورد شیعه دوازده امامی که به رحلت امام موسی کاظم علیه‏السلام اعتقاد پیدا کردند و «قطعیه» نامیده شدند، چنین می‏گوید: «امامت را به سوی فرزندانش راندند، طوری که بعد از موسی کاظم علیه‏السلام به امامت فرزندش علی الرضا علیه‏السلام اعتقاد داشتند، پس از او محمدتقی جواد علیه‏السلام و بعد علی بن محمّد نقی که مرقدش در قم است (معروف این است که مرقد ایشان در سامرّاء عراق است)، سپس حسن عسکری الزکی علیه‏السلام و بعد از او محمّدقائم منتظر علیه‏السلام که از دوازدهمین می‏باشد و این طریق دوازده امامی (اثنی عشری) در این زمان است.» (عبدالکریم شهرستانی، پیشین، ج 1، ص 150)) همان گروهی که از آن به بعد با عنوان «امامیه» و به تدریج، «اثنی‏عشریه» شناخته شد؛ (البته این به معنای فراموشی و انکار آن دسته از احادیث مشهور پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در اشاره به خلفای اثنا عشر پس از خودش و نیز برخی از روایاتی که از امامان شیعه، به ویژه امام جعفر صادق علیه‏السلام درباره امامان و اوصیای دوازده‏گانه و حتی معرفی نام آن‏ها رسیده، نیست. گو اینکه احادیث پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در باب خلفای اثنا عشر در قرون نخست از شهرت ویژه‏ای برخوردار بوده، اما ذهنیت مخاطبان این احادیث هیچ‏گاه متوجه آنچه بعدا به عنوان امامان دوازده گانه شیعه شناخته شدند، نبوده است. شاید این ابهام در مصادیق خارجی و عدم توجه به پیامد قوّت‏بخش آن برای تفکر شیعی بود که به ترویج این‏گونه احادیث عمدتاً در بین محدّثان اهل تسنّن دامن زد و احیاناً برخی از آن‏ها در تلاشی ناموفق در پی آن بودند که این احادیث را با احتساب برخی خلفای اموی و یا عبّاسی با خلفای راشدین منطبق کنند؛ احادیثی از این دست از طرف امامان علیهم‏السلام نیز رسیده و آن بزرگان ضمن اشاره به موضوع امامان و اوصیای دوازده‏گانه، گاهی اسامی و خصوصیات آن‏ها را نیز روشن کرده‏اند. (محمّد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 525 ـ 535) با این حال، این احادیث نیز داستان ویژه خود را دارند؛ چرا که به سادگی نمی‏توان صدور این احادیث را در فضای همگانی جامعه و به صورت علنی و آن هم در جوّ تقیّه‏زده آن روزگار پذیرفت. طبیعی بود که امامان علیهم‏السلام با توجه به شرایط سخت سیاسی و حسّاسیت خلفا، نتوانند به‏طور علنی مصادیق خارجی امامت را با نام آن‏ها روشن کنند، بلکه این کار صرفاً برای عده خاصی و به عنوان اسرار غیر قابل فاش انجام می‏شده است. از این‏رو بود که گاهی حتی برخی از اصحاب خاص امامان پس از درگذشت هر یک از امامان، به ویژه از عصر صادقین علیهماالسلام به بعد، در تعیین مصداق واقعی امام، دچار حیرت و اختلاف می‏شدند. و نیز شاید عدم نقل این‏گونه احادیث در کتاب‏های حدیثی قرن سوم و عصر حضور امامان و از طرفی، طرح آن‏ها در جوامع حدیثی پس از عصر حضور و شروع غیبت صغرا نیز به همین دلیل بوده است. با این‏همه، اثبات برخی از جزئیات و جریان‏های تاریخی و موضوعات مورد اختلاف به وسیله احادیث از قوّت چندانی برخوردار نیست.) همان‏گونه که بنابر گزارش شریف مرتضی و سخن شیخ مفید، «هیچ‏یک از فرقه‏های مورد ذکر (فرقه‏های پس از رحلت امام حسن عسکری علیه‏السلام ) در این زمان ـ یعنی 373 ه ـ وجود خارجی ندارند، جز امامیه اثنی‏عشریه که به امامت ابن حسن، که به اسم رسول خدا نامیده شده، معتقدند و بر زندگی و بقای ایشان تا زمان قیام او به شمشیر باور و اعتقاد دارند.» (شریف مرتضی، الفصول المختاره، ص 318)
طرفه آنکه اصطلاح «امامیه» تا شروع غیبت امام دوازدهم، از نشانه‏های ویژه هیچ‏یک از دسته‏های شیعی نبوده و غیبت را می‏توان به مثابه ریشه و خاستگاه اصلی این عنوان به حساب آورد. البته این اصطلاح در نوشتارها و محاوره معاصران نیز هیچ‏گاه برای گروه‏های شیعی همانند «اسماعیلیه» و «زیدیه» به کار نمی‏رود و کاربرد آن ویژه شیعیان اثناعشری می‏باشد که حجم بیشتر شیعیان را نیز تشکیل می‏دهند. (ابو فرج عبدالرحمان بن جوزی، تلبیس ابلیس، قاهره، 1928، ص 22 / عبدالله فیّاض، پیشین، ص 95

برای ثبت نام اینجا را کلیک نمایید